در یک روز بهاری سرد و مرطوب، حلزونی از درخت گیلاسی بالا می رفت.
پرندگانی که روی درخت مجاور نشسته بودند، او را به استهزا گرفتند. یکی
ازآنان با صدای بلند گفت:
«آهای، هالوی زبان بسته، کجا داری می روی؟»
دیگری جیغ زد: «ببینم، چرا از اون درخت بالا می روی؟»
و بعد همه پرندگان در حالی که توی حرف هم می دویدند، یک صدا گفتند:
«روی اون درخت خبری از گیلاس نیست.»
حلزون پاسخ داد: «زمانی که به اون بالا برسم، چندتایی گیلاس پیدا خواهد
شد.»
سلام
خوبین سلامتین
یه شبکه اجتماعی هست خیلی فضاش سالمه
ازت خواهش داشتم توش عضو و فعال باشی
منتظرت هستم اونجا
ممنون دوست عزیز
http://www.facepelak.ir
http://www.facepelak.ir
خیلی عالی و زیبا بود